دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .
جمله طلایی
سالها بود که تلاش زیادی می کردم ولی به آنچه می خواستم نمی رسیدم. رویا هایم همیشه دست نیافتنی بود. هر روز افرادی را در کنار خود می دیدم که موفق هستند بدون نگرانی و استرس زندگی می کنند و حتی نصف من هم کار نمی کنند. ولی من اگر کمی سستی نشان می دادم نمی توانستم از عهده تعهدات خود برآیم.
روزی در حال رانندگی به یک نوار کاست گوش می دادم یک استاد موفقیت بود که صحبت می کرد. او در مورد قدرت داشتن رویا و هدف صحبت می کرد. شاید تا آن زمان صدها نوار کاست از این نوع را شنیده بودم. اما گویی هیچکدام از آنها تاثیری در زندگی من نداشت. اما گوش دادن به نوارهای کاست برای من تبدیل به عادت شده بود.
ادامه مطلب ...
یکی از ترانه های مورد علاقه من "نگران نباش، شاد باش" بابی مک فرین است. دلیل آن متن ترانه آن است فکر کنم بد نباشد صحبتم را با حادثه ای که چند وقت قبل برایم رخ داد ادامه دهم، چند وقت پیش فرصتی دست داد تا واکنش مردم را هنگامی که اتوبان در اثر یک تصادف بسته شده بود از نزدیک ببینم. همینطور که ما منتظر باز شدن اتوبان بودیم می دیدم که بعضی در حال گوش دادن به رادیوی خود هستند یکی داشت شیر یا خط می کرد، به نظر می رسید بعضی ها در حال مطالعه هستند و عده ای هم در حال استراحت یا چرت زدن بودند. و البته کسانی هم بودند که در چهره آنها عصبانیت و تشویش به وضوح دیده می شد. این طرف و آن طرف پرسه می زدند ناراحت بودند و بد وبی راه می گفتند این واکنش آنها به شرایطی بود که هیچ کدام از ما کنترلی روی آن نداشتیم. آنها ناراحتی را انتخاب کرده بودند. در آن لحظه سخنی از ابراهام لینکلن را به خاطر آرودم که گفته بود: "بیشتر افراد آنقدر خوشحال هستند که خود خواسته اند." فکر کنم بد نباشد به همین مناسبت 10 نکته از کاراترین نکات و شیوه ها را برای شاد تر زیستن یاد آوری کنم:
ادامه مطلب ...
روزمرگی یک جانی است
سالها قبل از اینکه نوشتن را آغاز کنم در ذهن خود نظریات و ایده های فراوانی داشتنم و دائماً فکرم مشغول بود. اما در دنیای واقعی هیچ اتفاق مثبتی برایم رخ نمی داد. و هیچ قسمت از زندگی من درجهتی که امیدوار بودم پیش نمی رفت تا آنجا که به امکان ایجاد تغییر در زندگی خود شک کرده بودم. و با خود فکر می کردم آیا می توانم اوضاع زندگی خودم را سروسامان دهم؟
چندی بعد وقتی در اتاق انتظار پزشک خود نشسته بودم تا نوبتم برسد در مجله ای یک سؤال کوتاه توجه مرا به خود جلب کرد این پرسش بسیار ساده بود، (همان طور که بیشتر حقایق ساده هستند.) اما تأثیری سریع و عمیق در من ایجاد کرد بطوری که مرا از آن حال و روز به جایی رسانده است که اکنون هستم و از زندگی و حرفه خود لذت می برم.
قبل از اینکه بخواهم درباره این پرسش صحبت کنم می خواهم درباره مشکل صحبت کنم.
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...